جدول جو
جدول جو

معنی خدو انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

خدو انداختن
(بَ دَ)
تف انداختن. آب دهان انداختن. خدو افکندن. بصق. (از منتهی الارب) :
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
خدو انداختن
تف انداختن، تف کردن، تف زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
خواهش کردن، التماس و الحاح
فرهنگ فارسی عمید
(بِ دَ)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز
نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ سَ رِ کَ نِ / نَ دَ)
گود کردن، چنانکه بیماری چشم کسی را: این تب چندروزه چشمهای او را یک بند انگشت گود انداخته است. (مؤلف). رجوع به گود افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دور افکندن. بدور انداختن. برزمین انداختن. انداختن چیزی بی ارزش را چنانکه پوست میوه یا پس ماندۀ غذا را. کنار انداختن. به کناری پرت کردن. (از یادداشت مؤلف). تغییر. کضل. (منتهی الارب) :
بخورد و بینداخت دور استخوان
همین بود دیگ و همین بود خوان.
فردوسی.
هر چه صورت می وسیلت سازدش
زآن وسیلت بحردور اندازدش.
مولوی.
، به نقطۀ دوردست پرتاب کردن چنانکه تیر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
بخون دویدن داشتن جائی از تن را. (یادداشت مؤلف). مجروح کردن جایی از بدن و گذاردن که از آن خون آید
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ تَ)
خرابی ایجاد کردن. تباهی ایجاد کردن، تفرقه ایجاد کردن:
دل عارف غبارآلودۀ کثرت نمیگردد
نیندازد خلل در وحدت آئینه صورتها.
؟
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ مَ / مِ سُ خَ گُ تَ)
گره خفت زدن. گره خفت کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ)
تف انداختن. خیو افکندن. بزق. بسق. بصق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
سوال کردن تقاضا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در انداختن
تصویر در انداختن
انداختن، بمجادله و مناظره افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود انداختن
تصویر گود انداختن
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
رمى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
Discard
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
wyrzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
ফেলে দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
выбрасывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
wegwerfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
викидати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
پھینکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
ทิ้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
버리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
捨てる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
त्यागना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
membuang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
weggooien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
descartar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
scartare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
descartar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
לזרוק
دیکشنری فارسی به عبری