پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود: گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان. سیفی بدیعی (از آنندراج). خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز. ملاطغرا (از آنندراج)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود: گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان. سیفی بدیعی (از آنندراج). خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز. ملاطغرا (از آنندراج)
دور افکندن. بدور انداختن. برزمین انداختن. انداختن چیزی بی ارزش را چنانکه پوست میوه یا پس ماندۀ غذا را. کنار انداختن. به کناری پرت کردن. (از یادداشت مؤلف). تغییر. کضل. (منتهی الارب) : بخورد و بینداخت دور استخوان همین بود دیگ و همین بود خوان. فردوسی. هر چه صورت می وسیلت سازدش زآن وسیلت بحردور اندازدش. مولوی. ، به نقطۀ دوردست پرتاب کردن چنانکه تیر را. (یادداشت مؤلف)
دور افکندن. بدور انداختن. برزمین انداختن. انداختن چیزی بی ارزش را چنانکه پوست میوه یا پس ماندۀ غذا را. کنار انداختن. به کناری پرت کردن. (از یادداشت مؤلف). تغییر. کضل. (منتهی الارب) : بخورد و بینداخت دور استخوان همین بود دیگ و همین بود خوان. فردوسی. هر چه صورت می وسیلت سازدش زآن وسیلت بحردور اندازدش. مولوی. ، به نقطۀ دوردست پرتاب کردن چنانکه تیر را. (یادداشت مؤلف)